....
ازدواج آهو
ارسال شده در سه شنبه 10 / 11 / 1389برچسب:ازدواج,آهو,ازدواج آهو,داستان, - 22

آهو خيلي خوشگل بود. يک روز يک پري سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داري شوهرت چه جور موجودي باشه؟
آهو گفت: يه مرد خونسرد و خشن و زحمتكش.
پري آرزوي آهو رو برآورده كرد و آهو با يك الاغ ازدواج كرد.

شش ماه بعد آهو و الاغ براي طلاق سراغ حاكم جنگل رفتند.
حاكم پرسيد: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقي نداريم, اين خيلي خره.
حاکم پرسيد: ديگه چي؟
آهو گفت: شوخي سرش نميشه, تا براش عشوه ميام جفتك مي اندازه.
حاكم پرسيد: ديگه چي؟
آهو گفت: آبروم پيش همه رفته, همه ميگن شوهرم حماله.
حاکم پرسيد: ديگه چي؟
آهو گفت: مشكل مسکن دارم, خونه ام عين طويله است.
حاكم پرسيد: ديگه چي؟
آهو گفت: اعصابم را خورد كرده, هر چي ازش مي پرسم مثل خر بهم نگاه مي كنه.
حاكم پرسيد: ديگه چي؟
آهو گفت: تا بهش يه چيز مي گم صداش رو بلند مي كنه و عرعر مي كنه.
حاکم پرسيد: ديگه چي؟
ت: از من خوشش نمي آد, همه اش ميگه لاغر مردني, تو مثل مانكن ها مي مونی

حاكم رو به الاغ كرد و گفت: آيا همسرت راست ميگه؟
الاغ گفت: آره.
حاكم گفت: چرا اين كارها رو مي كني ؟
الاغ گفت: واسه اينكه من خرم.
حاكم فكري كرد و گفت: خب خره ديگه چي كارش ميشه كرد.
نتيجه گيري اخلاقي: در انتخاب همسر دقت كنيد.
نتيجه گيري عاشقانه: مواظب باشيد وقتي عاشق موجودي مي شويد عشق چشم هايتان را كور نكند!!!


نويسنده مروارید